کد مطلب:369798 شنبه 7 اسفند 1395 آمار بازدید:479

فصل سوم
 خداوند متعال مباین با مخلوقات خویش است


برخلاف عقاید عرفای صوفی که قائل به وحدت وجود و موجود هستند، از دیدگاه وحی الهی و تعالیم نورانی خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام اشیاء غیر خداوندند. همچنین در دیدگاه فلسفه متعالیه ملاصدرا که بسیار متأثر از عقاید صوفیه و معتقد به سنخیت میان علت و معلول و تشکیک وجود است، از دیدگاه تعالیم معصومین علیهم السلام وجود خداوند و وجود ممکنات از یک سنخ نیستند.


طبق تعالیم قطعی امامان معصوم علیهم السلام نمی توان میان وجود خالق و وجود مخلوق، اشتراک معنوی قائل شد؛ اما در مکتب عرفا و فلاسفه «عینیت» و «سنخیت» میان وجود خالق و مخلوق یکی از اساسی ترین قضایایی است که بقیه قضایا و استدلالات بر همین پایه بنا شده است.


با دقت نظر در معارف توحیدی خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام- به خصوص ادعیه نورانی آن بزرگواران الهی که اوج این معارف است- و با توجه به این که آنان در کمال معرفت قرار داشتند، هیچ گاه از این ادعیه بوی وحدت وجود استشمام نمی شود. هیچ گاه ضمائر «هو» و «أنا» یا «أنت» با هم مخلوط و ممزوج نمی گردد. اکنون به بخشی از



 


ص: 114


مناجات نورانی امام زین العابدین علیه السلام- که فقر ذاتی بشر و تمام موجودات را بیان می کند- توجه بفرمائید:


- «وَ مَن تَوَجَّهَ بِحَاجَتِهِ إِلَی أَحَدٍ مِن خَلقِکَ أَو جَعَلَهُ سَبَبَ نُجحِهَا دُونَکَ فَقَد تَعَرَّضَ لِلحِرمَانِ، وَاستَحَقَّ مِن عِندِکَ فَوتَ الإِحسَانِ»(1)


و آن کس که برای روا شدن نیازش به یکی از آفریده هایت رو آورده، یا جز تو را سبب تأمین نیازش بداند، خویش را در معرض محرومیت [از لطف تو] قرار داده، و سزاوار قطع احسان، از پیشگاه تو شده است.


- «إِلَهِی لَا تُخَیِّب مَن لَا یَجِدٌ مُعطِیاً غَیرَکَ، وَلَا تَخذُل مَن لا یَستَغنِی عَنکَ بِأَحَدٍ دُونَک»(2)


ای خدای من! بنده تو هستم که او را به دعا فرمان دادی، و او با لبیک و سَعدیک [با اجابت کامل با تمام وجود نسبت به فرمان تو] اظهار کرد: این منم ای پروردگار من که در پیشگاهت سر به خاک نهاده ام.


این منم که بار خطاها بر پشتش سنگینی کند، و منم آن که گناهان، عمرش را سپری نموده، و منم آن که تو را از روی جهل، نافرمانی کرده، با این که تو سزاوار سرکشی، و نافرمانی نبودی.


ای خدای من! آیا اینک تو به کسی که در درگاهت دعا می کند، لطف و رحم می کنی تا در دعا بیفزایم؟ و آیا آمرزنده کسی هستی که در پیشگاهت گریه می کند، تا افزون تر گریه کنم؟ آیا تو آن گنهکاری را که رویش را با کمال خضوع و خواری در درگاهت با خاک نهد می بخشی؟ و آیا تو آن کسی را که بر اثر ناداری و بیچارگی به محضرت شکایت کند و توکّلش به تو است بی نیاز می سازی؟





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 13، ص 138

2- همان، بخشی از دعای شماره 16، ص 154

 


ص: 115


خداوندا! نومید نکن کسی را که جز تو عطابخشی نمی یابد، و به خودش وانگذار آن کسی را که از در خانه هیچ کسی جز تو بی نیازی نمی خواهد.


- «یَا إِلَهِی فَلَکَ الْحَمْدُ فَکَمْ مِنْ عَائِبَهٍ سَتَرْتَهَا عَلَیَّ فَلَمْ تَفْضَحْنِی، وَ کَمْ مِنْ ذَنْبٍ غَطَّیْتَهُ عَلَیَّ فَلَمْ تَشْهَرْنِی، وَ کَمْ مِنْ شَائِبَهٍ أَلْمَمْتُ بِهَا فَلَمْ تَهْتِکْ عَنِّی سِتْرَهَا ، وَ لَمْ تُقَلِّدْنِی مَکْرُوهَ شَنَارِهَا، وَ لَمْ تُبْدِ سَوْءَاتِهَا لِمَنْ یَلْتَمِسُ مَعَایِبِی مِنْ جِیرَتِی، وَ حَسَدَهِ نِعْمَتِکَ عِنْدِی»(1)


ای خدای من! شکر و سپاس، ویژه تو است، پس چه بسیار از عیبم را که پوشاندی و با فاش نساختن آن رسوایم نساختی، و چقدر از گناهم را پنهان نموده و مرا مشهور به گناه نساختی، و چه بسیار کارهای زشتی را که مرتکب شدم و تو پرده ام را ندریدی، و طوق زشت آن کارها را بر گردنم نفکندی و آنها را برای همسایگانم که در جستجوی عیبم هستند، و برای حسودانی که به خاطر بودن نعمتت در نزد من، به من حسادت می ورزند، آشکار ننمودی.


- «اللَّهُمَّ یَا کَافِیَ الْفَرْدِ الضَّعِیفِ، وَ وَاقِیَ الْأَمْرِ الْمَخُوفِ، أَفْرَدَتْنِی الْخَطَایَا فَلَا صَاحِبَ مَعِی، وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِکَ فَلَا مُؤَیِّدَ لِی، وَ أَشْرَفْتُ عَلَی خَوْفِ لِقَائِکَ فَلَا مُسَکِّنَ لِرَوْعَتِی(2) وَ مَنْ یُؤْمِنُنِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِی، وَ مَنْ یُسَاعِدُنِی وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِی، وَ مَنْ یُقَوِّینِی وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِی»(2)


خداوندا! ای بی نیازکننده نیاز تنها مانده ناتوان، و ای نگهبان بندگان از حوادث وحشت زا، خطاها و گناهانم مرا بی کس و تنها نموده، پس هیچ همراه و همدمی ندارم، و از تحمّل خشم تو ناتوان گشته ام، برای خود پشتیبانی نمی یابم، به وحشت دیدار تو [مرگ] نزدیک شده ام. آرامش دهنده ای برای وحشتم [هنگام مرگ] مشاهده نمی کنم.


کیست که مرا از [خشم] تو ایمن سازد، در صورتی که تو مرا ترسانده باشی؟ و کیست که مرا یاری و حمایت کند، با این که تو مرا تنها و بی کس گذاشته باشی؟ و چه کسی به من





1- همان، ص 156

2- همان، بخشی از دعای شماره 21، ص 192

 


ص: 116


توان می بخشد، آنجا که تو مرا ناتوان نموده باشی؟


- «اللَّهُمَّ إِنَّکَ إِنْ صَرَفْتَ عَنِّی وَجْهَکَ الْکَرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَکَ الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَیَّ رِزْقَکَ أَوْ قَطَعْتَ عَنِّی سَبَبَکَ لَمْ أَجِدِ السَّبِیلَ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ أَمَلِی غَیْرَکَ، وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَی مَا عِنْدَکَ بِمَعُونَهِ سِوَاکَ، فَإِنِّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ، نَاصِیَتِی بِیَدِکَ»(1)


خداوندا! اگر تو روی نیکویت را از من برگردانی، و یا مرا از فضل و احسان بزرگت بازداری، یا روزیت را از من دریغ فرمایی، یا رشته رحمتت را از من ببری، راهی را جز تو برای رسیدن به آرزویم نمی یابم، و برای وصول به آن چه که نزد تو است، توانی جز یاری تو ندارم، چرا که من بنده تو، و در زیر پنجه قدرت تو هستم، موی پیشانی ام در دست تو است، [و من به طور کامل در تحت چنبره قدرت لایزال تو هستم.]


- «واسْتَعْلَی مُلْکُکَ عَلُوّاً سَقَطَتِ الْأَشْیَاءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ(6) وَ لَا یَبْلُغُ أَدْنَی مَا اسْتَأْثَرْتَ بِهِ مِنْ ذَلِکَ أَقْصَی نَعْتِ النَّاعِتِینَ.(7) ضَلَّتْ فِیکَ الصِّفَاتُ، وَ تَفَسَّخَتْ دُونَکَ النُّعُوتُ، وَ حَارَتْ فِی کِبْرِیَائِکَ لَطَائِفُ الْأَوْهَامِ(8) کَذَلِکَ أَنْتَ اللَّهُ الْأَوَّلُ فِی أَوَّلِیَّتِکَ، وَ عَلَی ذَلِکَ أَنْتَ دَائِمٌ لَا تَزُولُ»(2)


و عظمت سلطنت تو آن چنان عالی است که همه چیز از درک آن، عاجز و فرومانده، و در برابر آن درمانده است.


ای خدایی که نهایت و آخرین درجه توصیف ستایشگران، به پایین ترین مقامی که به آن اختصاص داری نمی رسد، و از درک آن ناتوان است.


صفت ها در ذات پاک تو گم، و ستایش ها در ثنای تو به هم ریخته، و اندیشه های ظریف و تیز، از فهم مقام کبریایی و عظمتت حیران و سرگردان است.


آری؛ تو چنین هستی، خدایی که دارای اولیّت بدون آغاز می باشی، بر همین اساس، همیشگی و زوال ناپذیر هستی.





1- همان

2- همان، بخشی از دعای شماره 32، ص 264

 


ص: 117


- «أَنتَ الَّذِی لَا تُحَدُّ فَتَکُونَ مَحدُوداً، وَ لَم تُمَثَّل فَتَکُونَ مَوجُوداً، وَ لَم تَلِد فَتَکُونَ مَولُوداً»(1)


تویی که دارای حد و مرز نیستی تا محدود باشی، و به چیزی همانند نیستی تا به حس درآیی، و دارای فرزند نیستی وگرنه زائیده می شوی.


مناجات روح بخش و زیبا و عارفانه امام زین العابدین علیه السلام، در معرفی خداوند متعال و عذرخواهی و توبه به درگاهش، فقط برای آموزش دعا به ما بنندگان خطاکار و گنهکار نیست، هرچند امام زین العابدین علیه السلام امامی معصوم است؛ لیکن آن حضرت به خاطر معرفت بالای خود نسبت به خداوند متعال، همواره خویشتن را در پیشگاه باعظمت خدا کوچک و حقیر و فقیری می داند که اگر لطف و مرحمت خدا به وی نباشد هیچ است؛ لذا به گونه ای دعا می کند که انگار بنده ای عاصی و خطاکار در پیشگاه الهی است.


از این مناجات امام زین العابدین علیه السلام به خوبی معلوم می شود که بین خدا و مخلوقات وی- حتی اگر بالاترین مراحل را همچون امام معصوم علیه السلام دارا باشد- هیچ گونه مشابهت و سنخیتی برقرار نیست.


عرفا و فلاسفه به «عینیت» و «سنخیت» بین خداوند و مخلوقات خویش قائلند؛ اما در مکتب وحی خداوند مطلقاً مباین با مخلوقات خویش است، اکنون برخی از سخنان بزرگان عرفا و فلاسفه را در این باره ملاحظه نمائید:


ابن عربی در کتاب «الفتوحات المکیه» می گوید:


صاحب عقل (اهل ظاهر) می گوید:


و فی کلّ شیء له آیه***تدلُّ عَلی أنّه واحد


و صاحب تجلّی (اهل نظر) می سراید:





1- همان، بخشی از دعای شماره 47، ص 376

 


ص: 118


و فی کلّ شیء له آیه***تدلّ علی أنّه عینه(1)


و در فصّ هودی از کتاب فصوص الحکم می گوید:


و ما خلق تراه العین***إلاّ عینه حقّ


و چشم نمی بیند خلقی را مگر این که عین او حق است.


استاد حسن زاده آملی در شرح این سخن ابن عربی می نویسد: خلقی که در وجود، چشم آن را مشاهده می کند نیست مگر این که عین او و ذات او عین حق است که در این صورت ظاهر شده است؛ پس آنچه که مشهود است حق است و خلق جز موهومی بیش نیست.(2)


در فتوحات می گوید: «فما فی الوجود إلاّ الله و لا یعرف الله إلاّ الله و من هذه الحقیقه قال من قال «أنا الله» کأبی یزید و «سبحانی» کغیره من رجال الله المتقدّمین»(3)


پس در دار هستی جز خدا چیزی نیست و خدا را جز خودش کسی و چیزی نمی شناسد و ناظر به این حقیقت است کسی مثل بایزید بسطامی «أنا الله» گفت و غیر از او از متقدّمان که «سبحانی» گفته است.


ابن عربی براساس عقیده وحدت وجود و موجود، شَطحیات بایزید بسطامی و منصور حلّاج را تأیید می کند. سخن مشهور بایزید بسطامی این دو سخن است:


«لیس فی جُبّتی سوی الله» در لباسم نیست جز خدا.


«سبحانی، سبحانی، ما اعظم شأنی» پاک و منزه ام من، پاک و منزه ام من، و چقدر شأن من عظیم است.


این سخنان فاسد و کفرآلود که در تصوف به «شطحیات» مشهور است، توسط صوفیه به گونه ای توجیه می شود؛ اما علمای بزرگ شیعه این توجیهات را نمی پذیرند و از اساس





1- الفتوحات المکیه، ج1، ص 276

2- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 259

3- الفتوحات المکیه، ج 1، ص 272

 


ص: 119


- چنین سخنانی را- باطل می دانند. متکلّم و فقیه و محدث نامی شیعه مرحوم شیخ حرّ عاملی در این باره می گوید: «یکی دیگر از سران فریب کار صوفی بایزید بسطامی است. بایزید در برخی از سخنان خویش جمله: «سبحانی ما اعظم شأنی» را عنوان کرده و نیز گفته است: «لیس فی جُبّتی سوی الله». اکنون به فردی که سخن و ادّعایش این است و اعتقادش بزرگترین کفر و الحاد است بنگرید که هیچ گونه راهی برای تأویل در سخن او وجود ندارد؛ بنابراین اگر منظورش از بیان این سخن، خلاف ظاهر آن بوده، ضرورتی برای مطلق آوردن آن نبوده است؛ بلکه صریح در این معناست... ای کاش می دانستم این کفر و الحاد و نظیر آن در گفتار و کردار اینان، چگونه قابل تأویل است؟! اگر باب تأویل گشوده شود امکان ندارد حکم به ارتداد یا فسق کسی شود و یا حدّ و مال و قصاصی برایش قابل اثبات باشد؛ زیرا باب تأویل گسترده است و این عمل موجب تباهی و تخریب پایه های دین می شود.»(1)


ملاصدرا در فلسفه اش خدا را علت و موجودات را معلول آن علت می داند، و وی هرچند در ابتدا معلول را از سنخ علت معرفی می کند؛ اما در نهایت سخن عرفای صوفی را در وحدت وجود و موجود می پذیرد و معلول را شأنی از شئون علت و طوری از اطوار آن بیان می دارد: «و عندما طلعت شمس الحقیقه و سطع نورها النّافذ فی أقطار الممکنات المنبسط علی هیاکل المهیّات، ظهر و انکشف أن کلّما یقع علیه اسم الوجود، لیس إلاّ شأناً من شئون الواحد الیّوم، و لمعه من لمعات نور الانوار، فما وضعناه أوّلاً بحسب النّظر الجلیل من أن فی الوجود علّه و معلولاً أدّی بنا أخیراً... مِن جهه السلوک العلمی و النّسک العقلی إلی أنّ المُسمّی بالعلّه هو الأصل و المعلول شأن من شُؤونه و طورٌ من اطواره. و رجعت العلیه و الافاضه إلی تطوّر المبدأ الأوّل بأطواره و تجلّیه





1- الإثنی عشریّه فی الرّد علی الصوفیه، ص 250، ترجمه جلالی

 


ص: 120


بأنواع ظهوراته»(1)


وقتی که خورشید حقیقت در اقطار ممکنات طالع و نور آن آشکار شد، و آن وجودی است که پهن شده بر هیاکل ماهیات ظاهر و کشف شد که آنچه بر او اسم وجود گفته شود، نیست مگر شأنی از شئونِ همان وجود مطلق قائم به ذات خود، و روشنی ای از روشنایی او.


و آنچه گفتیم که: در حقیقت وجود علِّتی است و معلول، به نظرِ تجلیلِ ظاهر بود، لکن بالاخره سلوک علمی ما را رسانده به اینکه: آنچه مسمّی شود به علت، اصل است و آنچه معلول گفته شود، شأنی از شئون و طوری از اطوار اوست. برگشت علیت و افاضه [بِه] تطوّر مبدأ است به اطوار و تجلّی اوست به انوار ظهورات.


ابن عربی در کتاب فصوصش در «فصّ هارونیه» بعد از این که گوساله پرستی قوم بنی اسرائیل را موجه جلوه می دهد و آن را عین خداپرستی می خواند، می نویسد: «فإنّ العارف من یری الحق فی کلّ شیء، بل یراه عین کلّ شیء. چه اینکه عارف حق را در هر چیز می بیند؛ بلکه او را عین هر چیز می بیند.»(2)


طبق دیدگاه عرفا و فلاسفه، تمام موجودات عالَم، ظهورات هستی واحدند که خداست و از این رو است که گوساله پرستی قوم موسی در نزدشان موجّه است.


جناب استاد حسن زاده آملی می نویسد: «بدان که اگر کسی از موم صد چیز بسازد و به ضرورت صد شکل و صد اسم پیدا آید و در هر شکلی چندین اسامی دیگر باشد؛ اما عاقل داند که به غیر موم چیز دیگر موجود نیست و این جمله اسامی که پیدا آمده، اسامی موم است که موم بوده که به جهات مختلف و به اضافات و اعتبارات آمده است:


به هر رنگی که خواهی جامه می پوش***که من آن قد رعنا می شناسم(3)





1- مشاعر، ص 54

2- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 514

3- همان، ص 39 به نقل از نسفی

 


ص: 121


مولوی در دیوان شمس می سراید:


هر لحظه به شکلی بت عیّار برآمد، دل برد و نهان شد***هردم به لباس دگر آن یار برآمد، گه پیر و جوان شد


می گشت دمی چند بر این روی زمین از بهر تفرّج***عیسی شد و بر گنبد دوّار برآمد، تسبیح کنان شد


یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی، روشن کن عالم***از دیده یعقوب چون انوار برآمد، تا دیده عیان شد


حقّا همو بود که می کرد شبانی، اندر ید بیضا***گه چوب شد و بر صفت مار برآمد، زان بحر کفان شد


صالح شد و دعوت همه زان کرد به خلقان، از بهر صلاحی***ناقه شد و از دل کهسار برآمد، فی الحال عیان شد


تا اینکه گوید:


یونس شد و در بطن سمک بود به دریا، از بهر طهارت***موسی شد و خوانده دیدار برآمد، بر طور روان شد


عیسی شد و در مهد دادگاهی زان روح مقدس***از معجز او نخل پر از بار برآمد، زان روح روان شد


بالله همو بود که می گفت: «أنا الحق» در صوت الهی***منصور نبود آنکه بر آن دار برآمد، نادان به گمان شد


رومی(1) سخن کفر نگفته است و نگوید، منکر نشویدش***کافر شده آن کس که به انکار برآمد، از دوزخیان شد(2)


عطار در کتاب «جوهر ذات» می گوید:





1- مولوی

2- غزلیات شورانگیز شمس تبریزی، ص 187

 


ص: 122


منم الله، در عین کمالم***منم الله، در عین وصالم


منم الله، خود در خود، بدیدم***به خود گفتم، کلام و خود شنیدم


عبدالرحمان جامی- از شارحان فصوص ابن عربی- نیز عالم را تطورات ذات الهی می داند و می گوید:


ای جاودان به صورت اعیان برآمده***گاهی نموده ظاهر و گه مظهر آمده


از روی ذات، ظاهر و مظهر یکی است دل(1)***در حکم عقل این دگر آن دیگر آمده


معروف عارفان است به هر صورتی که هست***در چشم منکران چه غم ار منکر آمده


گاهش کشیده جاذبه عاشقی عنان***با داغ عاشقان بلاپرور آمده(2)


گاهی گرفته جلوه معشوقی آستین***بر شکل دلبران پری پیکر آمده(3)


یکجا نشسته بر سر صدر جلال و جاه***وز جمله سروران جهان بر سر آمده(4)


یکجا فکنده خرقه فقر و فنا به دوش***محتاج وار، حلقه زنان بر در آمده(5)





1- ظاهر یعنی خدا مظهر یعنی پدیده ها

2- یعنی خدا گاهی به صورت عاشقان جلوه می کند

3- و گاهی نیز به صورت معشوقان زیباروی جلوه می کند

4- گاهی به صورت پادشاهان جلوه گر می شود.

5- و گاهی نیز به صورت درویش جلوه می نماید

 


ص: 123


همراه وحی گشته و روح القدس دیده***پیغام خود رسانده و پیغمبر آمده(1)


جناب استاد جوادی آملی می گوید: «کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون مبایناً عنه»(2)


هرچه غیر خداست فیض او [ظهور ذات او] است؛ پس [آن غیر] مباین با ذات خدا نیست.


سخن عرفا و فلاسفه در رابطه با «عینیت» و یا «سنخیت» خداوند متعال با مخلوقات خویش در حالی است که خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام از مباینت خداوند با مخلوقات خویش سخن گفته اند:


امام باقر علیه السلام می فرماید: «إنّ اللهَ- تبارکَ و تعالی- لا نظیرَ لَهُ و لا شَبیهَ، تعالی عَن صِفه الواصفین»(3) خداوند متعال نظیر و شبیه ندارد، از وصف وصف کنندگان برتر است.


امام صادق علیه السلام می فرماید: «إنّ الله- تبارکَ و تعالی- لا یُشبِهُ شیئاً، ولایُشبِهُهُ شیءٌ؛ و کُلُّ ما وَقَعَ فی الوَهمِ فهو بخلافِه»(4) هیچ چیز شباهت به ذات مقدس ربوبی ندارد و مثل و مانندی  ندارد؛ و آنچه در وهم واقع شود ذات مقدس به خلاف اوست.


امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: إتَّقوا اللهَ أن تُمَثِّلوا بالرَّبِّ الَّذی لا مِثلَ لَه، أو تُشَبِّهوه بشیءٍ مِن خَلقه، أو تُلقوا علیه الأوهام، أو تعمّلوا فیه الفکرِ، و تَضربوا له الأمثال، أو تَنعَتوه بِنُعوتِ المخلوقین فإنّ لِمَن فَعلَ ذلک ناراً»(5) بپرهیزید از اینکه خدایی را که مِثلی ندارد با خلقش شبیه کنید، یا او را توهّم کنید، یا در او فکر کنید، یا برای او مثلی زنید، یا او را به صفات مخلوق وصف کنید؛  برای کسی که چنین کند آتش است.





1- و گاهی نیز به صورت جبرائیل و پیغمبر جلوه می کند.

2- علی بن موسی الرضا علیه السلام و الفلسفه الالهیّه، ص 39

3- توحید صدوق، ص 179، بحارالانوار، ج 99، ص 271

4- توحید صدوق، ص 80، کنزالفوائد، ج 2، ص 41، بحارالانوار، ج 3، ص 299

5- روضه الواعظین، ج 1، ص 37؛ بحارالانوار، ج 3، ص 298

 


ص: 124


امام صادق علیه السلام می فرماید: «هُو بائنٌ مِن خَلقِهِ»(1) خداوند مباین با خلقتش است.


و نیز می فرماید: «لأنّهُ لایَلیقُ بالَّذی هُوَ خالقُ کُلُّ شیءٍ إلاّ أن یَکُونَ مُبایِناً لِکُلِّ شَیءٍ مُتَعالِیاً عَن کُلِّ شَیءٍ سُبحانه و تعالی»(2) خالق موجودات را سزاوار نیست مگر این که مباین با اشیاء و والاتر  از آنها باشد.


امام باقر علیه السلام می فرماید: «إنَّ اللهَ خِلوٌ مِن خَلقِهِ وَ خَلقَهُ خِلوٌ مِنهُ وَ کُلُّ ما وَقَعَ عَلیه اسمُ شَیءٍ فَهُوَ مَخلوقٌ ما خلاَ الله»(3) ذات خداوند از ذات خلق تهی و خالی است، ذات خلق هم از ذات  خداوند تهی و خالی است، و هر چیزی که نام شیء بر آن واقع شود، مخلوق است؛ جز خداوند که خالق چیزهاست.


امام صادق علیه السلام می فرماید: «لاخَلقُهُ فِیهِ و لا هُوَ فِی خَلقِهِ»(4) مخلوقاتش در او نیست (یعنی مخلوقاتش خصوصیات او را ندارند) و او در مخلوقاتش نیست.


و می فرماید: «وَ کُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ»(5) حقیقت خداوند تفاوت است میان او و مخلوقاتش.


امام رضا می فرماید: «فُکُلُّ ما فِی الخَلقِ لایُوجَدُ فِی خالِقِه وَ کُلُّ ما یُمکِنُ فِیهِ یَمتَنِعُ فِی صانِعِه»(6) پس هرچه که در مخلوقات است آن در خدا پیدا نمی شود و آنچه که در مخلوقات است ممتنع  و محال است که در خدا باشد.


امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «الّذی بانَ مِنَ الخَلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ»(7) خداوند کسی است که جدا و مباین با مخلوقات خویش است و هیچ چیز مانند او نیست.


و می فرمایند: «یا مَن دَلَّ عَلی ذاتِهِ بِذاتِهِ وَ تَنَزَّهُ عَن مُجانِسَهِ مَخلوقاتِهِ...»(8) ای کسی





1- کافی، ج 1، ص 127

2- بحارالانوار، ج 3، ص 148 خبر مشهور به توحید مفضّل

3- کافی، ج 1، ص 82

4- کافی، ج1، ص 91

5- بحارالانوار، ج 4، ص 228

6- بحارالانوار، ج 4، ص 230

7- توحید صدوق، ص 32

8- بحارالانوار، ج 84، ص 339

 


ص: 125


که ذاتش به ذاتش دلالت می کند و از هم جنس و هم سنخ بودن با مخلوقاتش منزه است.


و در سخن نورانی دیگری می فرماید: «وَ مَعرِفَتُهُ تُوحیدُهُ و تُوحیدُهُ تَمییزُهُ مِن خَلقِهِ و حُکمُ التَّمییزِ بَینُونَهُ صِفَهٍ لابَینُونَهُ عُزلَهٍ، إنّهُ رَبُّ خالقٌ غَیرُ مَربوبٍ مخلوقٍ، ما تُصوِّرَ فَهو بخلافِهِ»(1) شناخت او  توحید است و توحید او، جدا کردن اوست از مخلوقاتش، و حکم کردن در مورد جدا بودن او در مباینت صفات [ذات] است، نه در کناره گیری از خلقش. [یعنی هرچند خداوند مباین با مخلوقاتش است؛ اما سیطره تام بر همه آنان دارد] او پروردگاری آفریننده است. پرورش یافته و مخلوق نیست. آنچه تصور شود، او غیر آن است.


و ده ها و صدها سخن دیگر خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام که توحید حقیقی را در مباین دانستن خداوند با مخلوقات خویش مطرح فرموده اند. اکنون دوباره نظری به سخنان فلاسفه و عرفا بیندازیم و مقایسه ای کنیم:


ابن عربی می گوید: «فإنّ العارف من یری الحق فی کُلّ شیءٍ بل یراه عین کل شیء»(2) عارف حق را در هر چیز می بیند؛ بلکه حق را عین هر چیز می بیند.


در فتوحاتش می گوید: «سبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها»(3) پاک و منزه است خدایی که اشیاء را ظاهر ساخت و او عین اشیاء است.


قیصری در شرح سخنان ابن عربی می گوید: «هو المسمی بالمحدثات بحسب تنزّلاته فی منازل الأکوان»(4)


و می گوید: «أنّ الذّات الالهیه هی الّتی تظهر بصور العالم»(5) این ذات الهی است که به صورت جهان ظاهر می شود.


ملاصدرا می گوید: «... لیس فی دار الوجود غیره دیار، و کلّما یترآی فی عالم الوجود





1- همان، ج 4، ص 253

2- فصوص الحکم، فص هارونیه

3- الفتوحات المکیه، ج 2، ص 459

4- شرح فصوص قیصری، ص 159

5- همان، ص 70

 


ص: 126


أنّه غیر الواجب المعبود إنّما من ظهورات ذاته و تجلیات صفاته الّتی هی فی الحقیقه عین ذاته...»(1) در دار وجود، موجودی جز خدا نیست و دیگران نیز فقط عبارت از تجلّی و ظهورت ذات و  صفات او می باشند که در حقیقت، آنها عین ذات او هستند...


و می گوید: «إنّ واجب الوجود تمام الأشیاء و کلّ الموجودات»(2) همانا خداوند تمام اشیاء و کل موجودات است.


شیخ محمود شبستری می گوید:


جناب حضرت حق را دویی نیست***در آن حضرت من و ما و تویی نیست


من و ما و تو و او هست یک چیز***که در وحدت نباشد هیچ تمییز(3)


استاد حسن زاده آملی می گوید: «چون به دقت بنگری آنچه در دار وجود است، وجوب است و بحث در امکان برای سرگرمی است.»(4)


در الهی نامه می گوید: «الهی! تا به حال می گفتم «لاتَأخُذُهُ سِنَهٌ ولا نوم» الآن می بینم مرا هم لاتأخُذُنی سنه ولا نوم»(5)


و در جای دیگر می گوید: «الهی! تا به حال می گفتم «لاتَأخُذُهُ سِنَهٌ ولا نومٌ» اکنون می بینم مظهرش را هم لاتأخُذُنی سنه ولانوم»(6)


استاد جوادی آملی می گوید: «إنّ غیر المتناهی قد ملأ الوجود کلّه... فأین المجال لفرض غیره»(7) همانا نامتناهی تمام وجود و عالم را پر کرده است؛ پس چگونه جایی برای غیر او خواهد ماند؟


آقای صمدی آملی می گوید: «وجود حق متعال متن وجود جمادات و نباتات و





1- اسفار اربعه، ج 2، ص 292

2- همان، ج 6، ص 110

3- گلشن راز، ص 65

4- ممد الهمم، ص 107

5- الهی نامه، چاپ اول، ص 66

6- همان، ویرایش چهارم، چاپ سی و دوم

7- علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفه الالهیه، ص 36

 


ص: 127


حیوانات و انسان ها است»(1)


محمد بیطار صوفی در «نفحات قدسیه» می گوید:


و ما الکلب والخنزیر إلاّ الهنا***و ما الله إلاّ راهب فی کنیسه


سگ و خوک نیستند مگر خدای ما و خدا نیست مگر آن راهبی که در کنیسه است.


قیصری نیز می گوید: «إنّ لکلّ شیء، جماداً کان او حیواناً، حیاه و علماً و نطقاً و ارادتاً و غیرها ممّا یلزم الذات الإلهیّه، لأنّها هی الظاهره بصور الحمار و الحیوان»(2) برای هر چیزی چه جماد، چه  حیوان، حیات، علم و نطق و اراده و صفاتی مانند آن باشد که آن صفات از خصائص ذات الهی است؛ پس این خداوند است که به صورت الاغ و حیوان ظاهر شده است.


و نیز می گوید: «نفس العارف لیست مغایره لهویّه الحقّ، و لا شیء من الموجودات أیضاً مغایر لها، لأنّ الهویه الإلهیه هی الّتی ظهرت فی هذه الصوره کلّها»(3) نفس عارف و سایر موجودات  دیگر، هیچ مغایرتی با ذات خداوند ندارند؛ زیرا این خود خداوند است که به این صورت ها ظاهر شده است.


منصور حلّاج در «طواسین» می گوید:


سبحان من أظهر ناسوته***سرّسنا لاهوته الثاقب


ثمّ بدا فی خلقه ظاهراً***فی صوره الآکل والشارب


منزه است آنکه عالم ناسوت را پدید آورد و الوهیت خویش را بدین سان آشکار ساخت؛ سپس از مخلوقاتش سر برآورد و خود را خورنده وانمود.


اکنون مقایسه کنیم:


توحید خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام





1- شرح نهایه الحکمه، ص 124

2- شرح فصوص قیصری، ص 252

3- همان، ص 280

 


ص: 128


خداوند غیر اشیاء، و مباین و جدا از آنهاست و هیچ گونه شباهت و سنخیتی بین خداوند و موجودات نیست.


توحید فلسفی و عرفانی:


خداوند عین أشیاء و هم سنخ موجودات است و این خداست که به صورت اشیاء جلوه گر شده است.



 


ص: 129